سرت رو برنگردوندی ببینی
داره دنیا سرم آوار میشه
چقد این صحنه ی تاریکِ رفتن
داره تو زندگیم تکرار میشه
سرت رو برنگردوندی ببینی
چقد خواهش توی چشمام دارم
ببینی کاری از من بر نمیاد
به جز این که ازت چشم بر ندارم
میبینی چی به روزم عشق آورد
منی که گرگ بارون دیده بودم
تموم لحظه های این عذابو
از آشوبِ نگات فهمیده بودم
از آشوبِ نگات فهمیده بودم...
سرت رو برنگردوندی واسه این
یه عمره بی تو آرامش ندارم
چشام خیرهست به اون راهی که رفتی
نمیدونی چقد چشم به انتظارم
سرت رو برنگردوندی که شاید
پشیمون شی از این رفتن دوباره
بمونی پیش اون که تا ته خط
کسی رو جز تو تو دنیا نداره
میبینی چی به روزم عشق آورد
منی که گرگ بارون دیده بودم
تموم لحظه های این عذابو
از آشوبِ نگات فهمیده بودم
از آشوبِ نگات فهمیده بودم...
نظرات شما عزیزان:
برچسبها: