برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 14:48 | نویسنده : reza takta |

خدایا می شود باران ببارد ؟
این بغض به تنهایی از گلویم پایین نمی رود بخدا…


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:44 | نویسنده : reza takta |

سرت رو برنگردوندی ببینی
داره دنیا سرم آوار می‌شه
چقد این صحنه ی تاریکِ رفتن
داره تو زندگیم تکرار می‌شه

سرت رو برنگردوندی ببینی
چقد خواهش توی چشمام دارم
ببینی کاری از من بر نمیاد
به جز این که ازت چشم بر ندارم

می‌بینی چی به روزم عشق آورد
منی که گرگ بارون دیده بودم
تموم لحظه های این عذابو
از آشوبِ نگات فهمیده بودم
از آشوبِ نگات فهمیده بودم...

سرت رو برنگردوندی واسه این
یه عمره بی تو آرامش ندارم
چشام خیره‌ست به اون راهی که رفتی
نمی‌دونی چقد چشم به انتظارم

سرت رو برنگردوندی که شاید
پشیمون شی از این رفتن دوباره
بمونی پیش اون که تا ته خط
کسی رو جز تو تو دنیا نداره

می‌بینی چی به روزم عشق آورد
منی که گرگ بارون دیده بودم
تموم لحظه های این عذابو
از آشوبِ نگات فهمیده بودم
از آشوبِ نگات فهمیده بودم...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:42 | نویسنده : reza takta |

روزی "اندوه" به روستای ما آمد ، "گفتیم رهگذر است ! " ماند! گفتیم مسافر است و خستگی در میکند و میرود ، باز هم ماند و نشست و شروع کرد به بلعیدن ذخیره امیدمان" گفتیم : مهمان بدقدمیست ! دو سه روز دیگر میرود ...و باز هم ماند و ماند و ماند و تبدیل شد به یکی از اعضای ده مان . حال اندوه کدخدا شده و تمام کوچه ها بوی "آه" میدهد . تمام امیدها را بلعید و بجایش "حسرت" در دلها انبار کرد .
پیرترها هنوز به یاد دارند : " روزی که اندوه آمد ، "جهل" نگهبان دروازه روستا بود ....


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:41 | نویسنده : reza takta |

عقرب.زلف.کجد.تا.قمر.در.عقربه.کارما.چنینه
ای.پری.بیا.درکنارما.جان.خسته.را.مرنجان.
نرگس.مست.تو.بخت.من.خرابه.بخت.من.از.تو.چشم.تو.از.شرابه


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:41 | نویسنده : reza takta |


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:40 | نویسنده : reza takta |

چقدر عبرت در این عروسک هاست، و ما از عروسک کمتریم ...
آن ها مرده بودند و زندگی می کردند، ما زندگی می کنیم و مرده ایم ...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:39 | نویسنده : reza takta |

راه رفتن را یاد گرفتیم
تا دویدن را بلد شویم
دویدن را یاد گرفتیم
تاراهی برای زودتر رسیدن بیابیم
دویدیم و دویدیم و دویدیم
بی آنکه بدانیم سهم ما از زندگی
فقط دویدن بود
نه رسیدن


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:38 | نویسنده : reza takta |

همه ی من !
دلم برای زمستان نمی سوزد !
دلم برای بهار تنگ نیست !
دلم می خواهد فقط برای تو تنگ شود !
برای تو که هنوز هم نمی دانی
چقدر عاشقانه های نا نوشته برایت نوشته ام!


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:37 | نویسنده : reza takta |

خودکُشی کردن که کاری نداره. . .
اگه مـــَردی، زندگی کن...


برچسب‌ها:

تاريخ : شنبه 6 دی 1393برچسب:, | 1:36 | نویسنده : reza takta |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By BlackSkin :.